وبلاگ ادبی مرکز فرهنگی هنری دیواندره

اولین سال کاری در کانون

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۵۷ ب.ظ

از روزی که به مرکز دیواندره خبر دادند که قرار است نهمین جشنواره ی قصه گویی در شهر ما برگزار شود,شور و شوق دیگری در فضای کانون به وجود آمده بود.ایام مدرسه بود و بچه ها کمتر به کانون می آمدند. ما چهار مربی بودیم و از همان روز تدارکات فضا سازی مرکز را در نظر گرفتیم. خانم آسیابانی مربی مسئول کانون با ابهت خاصی که بر فضای جلسه داشتند به کارمان نظم خاصی می بخشید ,خانم محمدی مربی فرهنگی کانون نظرات جالبی داشت همراه با شوخی هایی که خشکی فضای کارمان را خنثی می کرد.خوش ذوق ترین مربی ما خانم سلیمانی که کودکی درون پر جنب و جوشی دارد و سلیقه ی زیبایی که در طرح ها به خرج میداد در میان ما هم حضور داشت و بالا خره خود من که سه ماهی است که به این جمع صمیمی اضافه شده ام.

هنوز خیلی مانده که مانند این سه عزیز کار کنم و باید در حضور آنان تجربه های زیادی را کسب کنم با این وجود که من تازه کار هستم ولی برای نظراتم احترام خاصی قائل هستند و این برای من خیلی مهم است! قرار شد از فضای سالن شروع کنیم برای سقف سالن آویزهایی طراحی شد و از همان روز مشغول ساختن آن شدیم راستش را بخواهید من با عشق و علاقه ی زیادی کار میکردم و دوستان دیگر هم با وجود اینکه باید به خانه و زندگیشان رسیدگی میکردند با تمام وجود زحمت می کشیدند.فضا سازی  سالن خیلی وقت برد و وقت ما بیشتر صرف آن شد بعد از آن نوبت به کتابخانه رسید کتابخانه ی کانون فضای بسیار دلنشینی دارد خیلی صمیمی و جذاب,از مرکز سنندج شانزده عروسک دارا و سارارسیده بود و ما همه ی آنها را با نظم خاصی در داخل کتابخانه چیدیم و فضای کتابخانه را زیباتر از همیشه کردیم بعد از تمام شدن کتابخانه نوبت کلاس ادبی بود یعنی کلاس من که مربی ادبی هستم! آثار بچه ها را با فرم خاصی بر روی دیوار نصب کرده بودم و قفسه ی کتابها را با نظم خاصی چیدم ، بعد صندلی های چوبی آبی با نظم خاصی چیده شد و دو طرح زیبا روبروی هم بر روی دیوار نصب شد شش گلدان کوچک هم روی میزی که مشمای آبی روی آن کشیده بودیم گذاشته شد که زیبایی اتاق را دو چندان می کرد برای یک لحظه به خاطرات گذشته برگشتم به زمانی که دوران کودکی را در کانون بودم و اینکه چقدر زود قیافه ام تغییر کرد اما از این خوشحالم که کودکی درونم بزرگ نشده و هنوز حس و حال چند سال قبل کانون را داشتم بوی گل سفال گری,نمایش های عروسکی ,کتابهای نخودی یک تا پنج ...خلاصه فکر کنم اگر پیرهم شدم و آلزایمر هم        گرفتم و احیانا همه چیز را فراموش کردم خاطرات کانون ته حافظه ام میماند و جا خوش میکند ! نوبت به فضا سازی سالن سینما رسید برای طرح سن خانم سلیمانی خیلی زحمت کشید باید پرده هایی که نوشته ها و عکس هایی روی آنها کشیده شده بود به سقف آویزان می شد که این کار هم با زحمت زیادی انجام شد.خانم آسیابانی مجبور شد که از خانه ی خودشان برای کف صحنه فرش بیاورد من هم دو میز چوبی و یک رو میزی قدیمی آوردم.با همه ی اینها فضای سن بسیار جذاب شده بود برای روی دیوار سالن سینما تاریخچه ی جشنواره ها را نوشته و پشت سر هم روی دیوار چسبانده بودیم . روزهای آخر دو         شیفت تا ساعت هشت شب می ماندیم وبه فضا سازی مشغول بودیم قرار شد لباسهایمان ست شود تا همکاران معلوم باشند که این کار هم صورت گرفت عروسکهای دست ساز هم ساخته شده بود و در وسط سالن کانون با طرح زیبایی آنها را چیدیم به نظر خود من که بسیار زیبا شده بود . بالا خره روز جشنواره فرا رسید آن روز سرد بود و هوا هم ابری بود ومهمانهایی که از شهر های مختلف استان آمده بودن همه از سرما می لرزیدنداما فکر کنم با دیدن فضای گرم و صمیمی کانون همه سردی هوا را فراموش کرده بودند . مربیان دیگر با آنها آشنایی داشتند وبا آنها راحت تر بودند ولی راستش را بخواهید من کمی گیج شده بودم و نمی دانستم در آن لحظه چه کار کنم وقتی خوشامد گویی ها تمام شد همه به جاهای مختلف کانون می رفتند و تلاش این چند روزه ی ما را مشاهده می کردند فکر میکنم همه ظاهرا و باطنا از فضا سازی خوششان آمده بود .چند نفری از مهمانان را می شناختم آقای رضایی ،خانم شیخی و خانم احمدی، این سه نفردر زمان مصاحبه با آنها آشنا شدم ، آقای رضایی یک  کاهش دهنده ی استرس ،خانم شیخی افزایش دهنده ی استرس و خانم احمدی حالت نرمالی بین این دو داشتند . خلاصه مجری گری برنامه به عهده ی خانم سلیمانی مربی هنری خوش ذوقمان بود و با تمام وجود داشت تمرین میکرد خانم محمدی یک خبر غیر منتظره اعلام کرد و این بود که قرار است به من و خانم سلیمانی جایزه بدهند و من هاج و واج مانده بودم که به چه مناسبت! در هر صورت همه حضور داشتند که مدرسه ی ابتدایی که از آنها دعوت کرده بویم به مرکز آمدند سالن پر شده بود از هیاهوی بچه ها و من تا به حال رفتار خوش ذوقانه ی مربیان را با بچه ها این طوری ندیده بودم . جو بسیار صمیمی بود  صمیمی تر از آنچه من فکرش را میکردم همیشه اگر در مورد چیزی استرس داشته باشم و فکرم را مشغول کند آخر سر بسیار جالب می شود و برعکس! مهمانهای دیگر مانند فرماندار رئیس اداره و مسئولان دیگر هم به جمع ما اضافه شدند بعد از سخن رانی خانم شیخی نوبت به فرماندار رسید و هیچ کسی نفهمید آخرش فرماندار به نفع این جشنواره نظر داد یا به ضرر آن راستش را بخواهید خودم خنده ام گرفته بود البته حمل بر بی ادبی نباشد ولی چه می شود کرد ، بگذریم ،اولین نفری که قصه گویی را شروع کرد خانم نادیا حمزه کرمی بود الحق و الانصاف داستانش جالب بود در مورد حضرت محمد(ص) که آخرین دیدار نام داشت بعد از ایشان نفر دوم که نمیدانم اسمشان چه بود ولی ایشان هم از سنندج بودند با تمام شدن قصه ی او آقای شهابی مشغول قصه گویی شد متاسفانه نتوانستم قصه ی ایشان را بشنوم چون به باید به بچه ها یی که تازه از مدرسه ی دیگر آمده بودند رسیدگی می کردم . بعد از آن قصه ی آقای گلی حصار از سقز بود ایشان به حدی جالب اجرا کردند که تمام مسئولان به گریه افتاده بودند و بسیار فضای روحانیی شده بود آقای گلی حصار فرد بسیار محترم و خوش ذوقی بود و استاد ارتباط با بچه ها لباس کردی پوشیده بودند و عینکی،بعد از ایشان خانم طاهره اصفهانی از شهر کامیاران با قصه ی آرش کمانگیر واقعا جالب و شنیدنی بود و نحوه ی ارتباط گیری قوی با بچه ها داشت یک فرد خون گرم و مهربان و صمیمی با بچه ها . بعد قصه ی آقای اسدی از سریش آباد شروع شد جوانی احتمالا بیست و نه یا سی ساله با قدی بلند و هیکلی شبیه بدن سازها ، نمیدانم داستانش چطور تمام شد در مورد هجرت مسلمانان به حبشه بود کمی از آن را شنیدم چون باز هم برایم کاری دیگر پیش آمد قصه ی خانم فاطمه قیمتی را فراموش نمی کنم در مورد حضرت حسن و حسین (ع) که بسیار جالب قصه گویی میکرد ایشان اخلاق بسیار زیبایی با بچه ها در حین قصه گویی داشتند . نوبت به نهار رسید و همه با هم به رستورانی نزدیک کانون رفتیم بعد از صرف نهار جشنواره دوباره از سر گرفته شد دوست داشتم قصه ی مربی بیجار را هم می شنیدم ولی چون مشغول تایپ کردن بودم متا سفانه نتوانستم به داستان ایشان گوش دهم از چیزی که واقعا دلم     گرفت این بود که بساط چایی را روی میز اتاق ادبی چیده بودند و این برای من از هر چیزی ناخوشایند تر بود ولی چه میشد کرد کوچکترین و تازه کارترین مربی کانون بودم !داوران در کتابخانه مشغول انتخاب سه نفر برتر بودند که خانم اصفهانی و آقای گلی حصار مشغول هنر نمایی برای بچه ها بودند داستان خانم اصفهانی دوباره اجرا شد باز هم جالبتر از بار قبل،کار داوران تمام  شد و باید نفرات برتر را اعلام می کردند . ابتدا از عضو پیشکسوت کانون خانم جمشیدی تشکر و قدر دانی شد و نفر اول اعلام شد خانم نادیا حمزه کرمی با داستان آخرین دیدار ،نفر دوم خانم طاهره اصفهانی با داستان آرش کمان گیر و نفر سوم مربی بیجار که نه اسمش را می دانستم و نه داستانش را شنیده بودم بعد از اهداء جوایز هر چقدر منتظر شدم که اسم من را هم برای گرفتن جایزه بخوانند نخواندند گیج شده بودم خلاصه جشنواره تمام شد و همه اماده ی رفتن شدند.بعد از بدرقه ی  مهمانها با خستگی فراوان آماده ی رفتن به خانه شدیم تا یادم نرفته تشکر از آقای محمدی نیروی خدماتی کانون هم بسیار لازم است چون از روز اول واقعا پا به پای مربیان زحمت کشیدند. آن روز واقعا روز خوبی بود یک روز به یاد ماندنی که خاطره اش همیشه برای من ماندگار است.

  • فاطمه صالحی پور

نظرات  (۴)

سلام . وب زیبایی دارید . ادامه بدین . امیدوارم موفق باشید.
  • مصطفی رسول زاده
  • با سلام
    مطلب جالبی بود .
    ما نیز به روز شدیم با مطلب بسته فرهنگی تبلیغی ویژه ماه رمضان در مهاباد
    خوشحال میشیم سری هم به وب ما بزنی : http://kanooneghalam.blog.ir/
  • مهری اسدی
  • باز باران 
    با ترانه با گهرهای فرآوان...
    سلام 
    امیدوارم همیشه زمزمه های زندگیت پر باشد از باران و زندگی...
    پیروز باشید
    پاسخ:
    سلام ....... ممنون از لطف همیشگیت..........................
  • نگار پورستاره
  • سلام خانوم صالحی پور . وبلاگ جالبی دارید . از اینکه از داستان من هم استفاده کردید، خیلی خوشحال شدم . موفق باشید .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی