وبلاگ ادبی مرکز فرهنگی هنری دیواندره

۱۳
آذر

شبی از شب ها ماشینی که اسپرت بود و اسمش هم مکوین بود خواب عجیبی دید او در خواب دید که لاستیک هایش مثلثی شده است با تعجب گفت: چه کسی این بلا را سر من آورده است زود بهم جواب بدید. ولی کسی نبود که به او جواب بدهد و هر چه تلاش می کردنمی توانست راه برود و در خواب گریه میکرد.

ناگهان از خو اب پرید و خوشحال شد که همه اش یک خواب بوده است.    

 کوشا عزیزی 8سال


  • فاطمه صالحی پور
۱۳
آذر

امروز گنجشک کوچولو به مدرسه ی ما آمداو یک روپوش زرد داشت روپوش زردش را مامانش دوخته است مامان گنجشک کوچولو خیلی مهربان است .گنجشک کوچولو امروز به مدرسه ی ما آمداو دلش برای ما و خانم معلم تنگ شده بود گنجشک کوچولو مدرسه را خیلی دوست دارد. مدرسه خانه ی دوم ما و گنجشک کوچولو است.

اهورا احمدی 8سال





چقدر یک روز میتواند متفاوت باشد من دعا کردم و هی توی قلبم میگفتم ای خدا کمکم کن تا این روزها زودتر تمام شود کمک کن هر چه را که اتفاق افتاده است را فراموش کنم .

این روزها عجیب احساس تنهایی میکنم فکر میکنم اصلا کسی به فکر من نیستشاید هم سرشان جایی دیگر گرم است .

عجیب دلم برایش تنگ شده است دلم واسه روزهایی تنگ میشه که دستاشو محکم میگرفتم تا گم نشم واسه روزایی که منو بغل میکرد و سرمو میبوسید روزایی که مریض بودم و تا صبح بالای سرم مینشست .

شاید مسخره باشد اما کسی در دلم داد میزند همه چیز درست میشود صبر کردن خیلی سخت است به نظرم سخت ترین کار دنیاست امیدوارم در زمانی نه چندان دور دوباره در آغوشش آرام بگیرم نمیدانید چقدر سخت است وقتی با مادرت قهر هستی دلم برایش تنگ شده خیلی!!!

فاطمه خداکرم زاده-14 سال


  • فاطمه صالحی پور
۲۹
آبان

برنامه ینج گنج با هدف آشنایی اعضا نوجوان با نویسندگان کانون درحاشیه برنامه های هفته کتاب هر روز اجرا می شد ینج نویسنده رمان به همراه آثارشان معرفی شدند





  • فاطمه صالحی پور
۲۶
آبان

کیان و کلاه دو طرفه اش!

 

در ظهری گرم و طاقت فرسا کیان بدون کلاه و سایبان با پای پیاده از کانون پرورش فکری برمی گشت.آفتاب سوزن های تیز و طلایی خود را به طرف او پرت می کرد و به پشت گردنش فرو می کرد.

کیان دید که آفتاب یک سال است که اینگونه او راآزار می دهد بنابراین به فکر چاره افتاد،ناگهان او به فکر جنگهای قدیمی افتاد که سربازان برای محافضت از خود در برابر تیر ها از سپر استفاده میکردند او نیز به فکر استفاده از سپری که در مقابل آفتاب مقاوم باشد افتادو یادش آمد که در فیلم های کاراگاهی ،کاراگاه از کلاه دو طرفه استفاده میکرددر همین فکرها بود که ندانست چطوربه در خانه شان رسیدفورا داخل رفت کمی پول برداشت و به بوتیک فروشی نزدیک خانه رفت و یک کلاه دو طرفه گرفت از آن به بعد آفتاب نمی توانست او را اذیت کند

                                                                    کیان محمدی_کلاس پنجم

 

 

شلوار کردی یا چتر نجات؟!

مبین شلوار کردی داشت که هیچ وقت آن را نمی پوشید و از ان خوشش نمی آمد قرار شد آخر هفته برای مسافرت به شیراز بروند و از همه مهمتر قرار شد با هواپیما بروند. وسط راه بود که هواپیما با یک کلاغ تصادف کرد و یکی از بالهای هواپیما کنده شد و یک انفجار بزرگ در هواپیما اتفاق افتاد!

هواپیما در حال سقوط بود ناگهان یکی از پیش خدمتهای هواپیما از داخل کابین خلبان بیرون آمد و گفت: هواپیما دارد سقوط میکند انجا چتر نجات هست همه انها را بپوشید و از هواپیما خارج شوید. همه ی مسافران به چتر نجاتها حمله ور شدند و میان آنها بکش بکشی بود در آخر هیچ چتر نجاتی برای مبین باقی نماند ،مبین نمی دانست باید چکار کند ناگهان فکری به خاطرش رسید فورا در چمدان خود را باز کرد و شلوار کردیش را پیدا کردآن را پوشید و از هواپیما بیرون پرید و شلوار کردی مانند یک چتر نجات او را نجات داد و او سالم فرود آمد از آن لحظه به بعد مبین شلوارش را خیلی دوست داشت.

                                                                   مبین رحمانی _کلاس پنجم

  • فاطمه صالحی پور
۰۴
آبان

مصادف با هفته ی ملی کودک نمایشگاهی از آثار ادبی اعضا برگزار شد

بابرگزاری جشن باشکوهی مصادف با هفته ی ملی کودک اعضا از نمایشگاه ادبی دیدن کردند



و در آخر با اعضای مرکز عکس دسته جمعی گرفته شد

  • فاطمه صالحی پور
۱۳
مهر

25 شهریور مصادف با سالروز شعر و ادب پارسی برنامه ای با عنوان لبخند عصرانه در مرکز فرهنگی هنری دیواندره برگزار گردید 10بیت از اشعار شهریار تهیه گردید و در اختیار اعضا قرار داده شد و با نوشتن مصرع اول از اعضا خواسته می شد تا مصرع بعدی را به صورت طنز ادامه دهند بعد از پایان  شعر های  طنز گونه ی خود را در کلاس میخواندند در آخر یکی از اعضا مختصری از زندگی نامه ی شهریار را برای دوستانش بیان کرد

  • فاطمه صالحی پور
۱۳
مهر

بنده باش و بنده پرور تا خدا با جان توست                    بندگی را پیشه کن تو تا خدا از آن توسط

عشق را آموختم در مکتب عرفان دوست                       عاشقی را پیشه کردم در پی فرمان دوست

من به درگاهت تضرع میبرم تا هر زمان                         تا که دنیا زنده است و تا سرانجام جهان

دست من گیر و به درگاهت ببرچون بنده ام                   بنده ی راهت شدم من  هر زمان تا زنده ام

عاشقم من عاشثقم من عشق درد جان من                   عاشقم تا زنده ام من چون شود درمان من

هر که با یاد خدا باشد نبیند درد و رنج                       در دل مومن بماند یاد حق را  همچو  گنج                    

با تواضع راه رفتن شیوه و رفتار توسط                        عزت و آزادگی با ذکر حق گفتار توسط

عیب جویی با سخن چینی نباشد کار ما                     تا گناه و زجر باشد روز محشر بار ما

تا که روی زشت شیطان زشت تر گردد چنین         قلب و روحش خسته گردد بی کس و مات و حزین

گر بلای حق رسد بر قلب هر دیوانه ای                      رفع گردد گر شود او مومن مستانه ای

گر تو خواهی رنج و حسرت را به پایانی دهی               یا که نفس خسته ات را چون که سامانی دهی

دست گیر و توبه کن تا زنده گردد جان تو                  توبه ی نصوح باشد توبه ی ایمان تو


                                                                  فاطمه صالحی پور- مربی ادبی مرکز دیواندره

  • فاطمه صالحی پور
۱۳
مهر




یکی از روزهای زیبای بهاری بود که پروانه دور دوستش گل یاس میچرخیدو به او صبح بخیر گفت،یاس خواب بود وخواب سنگینی هم داشت و صدای پروانه را نشنیدپروانه ناراحت شد و فکر کرد یاس با او قهر است برای همین ناراحت سرش را پایین انداخت و میخواست که از آنجا برود چند قدمی دور شد که یاس او را صدا زد او با صدای بالهای پروانه بیدار شده بود،یاس او را صدازد :پروانه ،پروانه جان کجا میری دوست خوب من؟ پروانه با ناراحتی گفت:تو با من قهر کردی بعد از من میپرسی کجا میروی؟یاس گفت:در مورد چی حرف میزنی پروانه؟

پروانه گفت:مگر الان با تو حرف نزدم و خواستم تا با هم بازی کنیم ولی تو حتی جواب سلام من را هم ندادی و بالهایش را باز کرد تا برود.یاس گفت:نرو صبر کن خواهش میکنم من اصلا صدای تو را نشنیدم چون خواب بودم با صدای بالهایت بیدار شدم،پروانه کمی به او نگاه کرد و گفت راست میگویی؟یاس گفت من هیچ وقت به تو دروغ نمیگویم چون تو بهترین دوست من هستی ،پروانه خوشحال شد و قول داد زود قضاوت نکنداز آن روز به بعد دوستان خوبی برای هم باشند .

                                                      تبسم احمدی _کلاس پنجم                    



  • فاطمه صالحی پور
۱۱
تیر

اینجا که من هستم پرنده ها آزادتر ازهر جای دیگرند

گلها نگاهشان را به هم هدیه میدهند

مردم شهر غرق در تکاپو

بهشت به قلبهایشان نزدیک است

و بهار با احساس آنها سبز میشود

وچه حس قشنگی

وقتی که میخندند

وقتی که آزادند

دنیای کوچکشان را با قلبهای بزرگشان میسازند

و چه زیباست

اینجا که من هستم

 

اسرا رحمانی سال اول متوسطه (گروه سنی ج)

 


شیرین است                       خنده های شهر من

رنگین است                       خانه های شهر من

آزاد است                          دستهای مهرشان

آباد است                           خانه های قلبشان

دنیا را                             شادمانه می بینند

رویا را                            بی بهانه می چینند

میدانند                             حس و حال همدیگر

می مانند                           در کنار یکدیگر

پر مهراست                        جای جای این دیار

سرشار است                       از نسیم و سبزه زار

باشی تو                            سربلند و جاویدان

دنیایم                               سرزمینم ای ایران    

 

کوثر ذولفقاری سال اول متوسطه (گروه سنی د)
  • فاطمه صالحی پور
۱۱
تیر

نسیم امیری کلاس ششم

   فرستنده:دیواندره خیابان آزادگان کوچه ی گلها

گیرنده:آسمان هفتم,کوچه ی بهشت خدای مهربان شماره ی تلفن 24434

سلام امیدوارم بنده ی حقیرت را فراموش نکرده باشی که مطمئنم فراموش نکرده ای همان دوست کوچولویت نسیم خانم را میگویم درد دلهای زیادی دارم که میخواهم برایت بگویم من هر وقت کسی را میبینم که مریض است حالم بد میشود و دلم میخواهد هر چه زودتر خوب شود و بتواند سرپا بایستدیا هر وقت هر کدام از دوستانم را میبینم که در درسهایشان ضعیف هستند غصه میخورم و میخواهم که هیچ کدام از آنها نمره ی بدی در کارنامه شان نداشته باشند خدایا میدانی , من یک گرد کوچک در آسمان بزرگ تو هستم که میخواهم بالا و بالاتر رفته و به تو برسم و در انجا تو را ببینم که بندگانی را که کارهای بدی کرده اند را میبخشی و لذت ببرم. من یک بنده ی صاف و ساده هستم که سر در گمم که این دنیای بزرگ را چگونه آفریدی و این همه نعمت را به ما عطا کردی یعنی لیاقت این را داریم که درست از آن استفاده کنیم بندگان خوبت را راهنمایی کن تا به آسمانها یبایند و بر بال فرشته ها بر روی ابرها پرواز کنند و از نتیجه ی کارهای خوبی که کرده اند لذت ببرند  وکسانی را هم که گناه کرده اند را هدایت کن تا توبه کنند و تو را پیدا کنند کاش مردمان دنیا اخلاقهای خوب تو را میدیدند ویاد میگرفتند همه را مورد لطف خودت قرار بده دوست کوچکت نسیم.




مائده حسینی کلاس ششم

به نام خدایی که میخواست ابری را بگریاند تا گلی را بخنداند

خدایا اول وآخر هر کارفقط تو هستی و قادر بر هر کاری اگر تو نباشی هیچ کاری پایان نداردپس خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و مارستگار,خداونداتو بهترین یار و یاور همه ی بندگان خود هستی میدانم وایمان دارم که هیچ وقت هیچ وقت ما را تنها نمیگذاری مثل خانواده ی من که هیچ وقت در مشکلا ت تنهایمان نگذاشتی چگونه به خاطر نعمت هایت از تو تشکر کنم تو به من دو فرشته ی مهربان و زیبا دادی,پدر و مادرم که بالهای زیبا و گرم خود را از من دور نمیکنندو همیشه مراقب من هستند خدایا تو هم مواظت انها باش تا خسته و ناراحت نباشند خداوندا هر چیزی را که دارم تو به من عطا کرده ای و یا کمکم کرده ای تا آن را به دست بیاورم من هر وقت نماز میخوانم خواهر کوچولویم بر روی سجاده ام میآید و کارهای من را تکرار میکند او هم با وجود اینکه کوچک است ولی میداند که تو چقدر مهربانی و ما را دوست داری سیاره ی زمین پر از آدمهایی است که در گوشه و کنار آن نام تو را بر زبان میآورند کمک کن تا همه یکصدا نامت را صدا کنند و از تو کمک بخواهند زندگی همه ی ما در دستان توست از تو میخواهم که زندگیمان را پر از شادی کنی و شکر گزار تو باشیم  

خدایا چنان کن سر انجام کار                تو خوشنود باشی و ما رستگار      

  • فاطمه صالحی پور